دریچه ی خیال من
روزهای عجیبی را میگذرانم روزهایی که دلم میخواهد ساعتها پشت پنجره بنشینم، خیابان را نگاه کنم، بدون اینکه انتظار کوچکترین اتفاقی را داشته باشم
غرق شدن، همه چیز تاریک و تاریک تر میشود، ساکت و ساکت تر چیزی هم برای نوشتن نداری چیزی برای من به همراه ندارند. غریبهها دیدن ندارند....
و در سکوت خیابان را ببینم و به هیچ چیزی فکر نکنم.
دلم سکوت میخواهد، سکوت محض، مثل وقتی که به اعماق آب میروی، مثل
دلم حتی نوشتن هم نمیخواهد، وقتی چیزی برای فکر کردن نداری،
نمیخواهم بخوابم. کابوسهای شبانه، جز ترس از شب، ترس از خواب، ترس از بالشم،
پشت پلکهای بیداری، هیچ حادثهای در کمین نیست
آیینهها را نمی خواهم. درگیر خودت که باشی، هیچ چیزی تو را یادِ خودت نمیاندازد.
روزهای عجیبی است
در حجمِ بی انتهایِ تنهاییهایم، میخواهم هنوز تنهاتر از این باشم.
کسی که در من رخنه کرده، باید مرا ترک کند، تا با خیال راحت بنشینم پشت پنجره
به هیچ چیز جز اتفاقهایی که قرار نیست بیفتند...
Design By : Pichak |