سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

 

روز‌های عجیبی‌ را میگذرانم

روز‌هایی‌ که دلم می‌خواهد ساعت‌ها پشت پنجره بنشینم، خیابان را نگاه کنم، بدون اینکه

 انتظار کوچکترین اتفاقی‌ را داشته باشم

 


دلم سکوت می‌خواهد، سکوت محض، مثل وقتی‌ که به اعماق آب میروی، مثل

غرق شدن،

 

 همه چیز تاریک و تاریک تر میشود، ساکت و ساکت تر

 

 


دلم حتی نوشتن هم نمی‌خواهد، وقتی‌ چیزی برای فکر کردن نداری،

چیزی هم برای نوشتن نداری


نمیخواهم بخوابم. کابوس‌های شبانه، جز ترس از شب، ترس از خواب، ترس از بالشم،

 چیزی برای من به همراه ندارند.


پشت پلک‌های بیداری، هیچ حادثه‌ای در کمین نیست


آیینه‌ها را نمی خواهم. درگیر خودت که باشی‌، هیچ چیزی تو را یادِ خودت نمی‌‌اندازد.

 غریبه‌ها دیدن ندارند....

 


روزهای عجیبی‌ است

در حجمِ بی‌ انتهایِ تنهایی‌‌هایم، می‌خواهم هنوز تنهاتر از این باشم.

کسی‌ که در من رخنه کرده، باید مرا ترک کند، تا با خیال راحت بنشینم پشت پنجره

و در سکوت خیابان را ببینم و به هیچ چیزی فکر نکنم.

به هیچ چیز جز اتفاق‌هایی‌ که قرار نیست بیفتند...

 

 


نوشته شده در یکشنبه 91/4/18ساعت 7:26 عصر توسط نگین نظرات ( ) |


 Design By : Pichak