سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

وقتی تن نالان من را میان ازدحام چمن های باغ لا به لای گل های به خون نشسته پیدا کرد .

اوفرزندانش را به استقبال جسم بی روح من فرستاد.

تا با خیسی خود بدن بی جانم را تازه نگدارند وبه ان شوکی دهند شاید بازهم چشمانم رنگ دیگر دنیا راببیند.

ستارگان سوسو زنان کوره راهی را برای قدم های کسی که باید بیاید روشن کرده بودند.

ماه متفکر دست برچانه به جایگاه ابدی من خیره شده بود.

نهمه جارا سکوت وهم اوری فرا گرفته بود.

سکوت سکوت..

سکوت غریب وعجیبی سر تاسر باغ رااحاطه کرده بود.

بادها برای داغم زوزه میکشیدن ودر اغوش درختان میرفتنن.

درختان ناله کنان دستانشان رانوازش وار بر سر بادها میکشیدند.

کنجشکان سوزناک بر بلندای سروی رفته واواز غم سر میدادند..

از دل پروانه های زیباروی چه بگویم ک دیگرزین پس خون است..خون.کرم های شب تاب دیگر رمقی برای درخشیدن نداشتندوخاموش گوشه ای کز کرده بودند.

گل رز همجوارم که از غصه ی رفتنم درجا خشک شد وبانسیمی فروریخت..

خش خش ..خش خش

نسیم? وزید وبرگ های زرد رنگ راباخود جارو کردوکشاند..کشاند به سوی جسم بی جانم و وجودم راپوشاند

 

****

اندکی به خود نگریستم..چه رنگ پریده وزردبه نظر می امدم
از شادابی لحظآت پیشم دیگر خبری نبود..چه بی جان خندبده ام..ولی هنوزهم چشمانم منتظراست.هنوزهم امید دارم که میرسی..شاید دیرتر..من مینشینم ..تابیایی..
** **
خش خشخش خش
این بار کسی لگد میکند برگهای زرد را..اهسته قدم میزند..ترسی لبریز از وهم بدنش رابه لرزه می اندازد.
پروانه ها وگنجشک ها باپرهای خود..پیامی سراسرپریشانی به او میدهند.

قلبش تند تند میزندشتابان گام بر میدارد..و..به او میرسد..دوزانو مینشیند.پیکر بی جانش رابلند میکند..اورامیبوسد ومیبوید ...نازش میکند ولی..خورد میشود زیر انگشتانش..اشکی بر گونه اش میلغزدوباخود میگوید : این تاوان باغبانی است که گل باغش را یک روزبه حافظه ی خاموشی میسپارد..


پ.ن:فراموش شدن از جانب تو برای من..حتی ثانیه ای حکم مرگ گلی را داردکه درفراغ باغبانش پرپرشدورفت..باغبان زندگی من..دوستت دارم

 

 


نوشته شده در سه شنبه 93/6/4ساعت 5:54 صبح توسط نگین نظرات ( ) |


 Design By : Pichak