سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب.
در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل".

چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح با لباس سبز رنگ از آن خارج می شود.
مرد نفسش را در سینه حبس می کند.
دکتر به سمت او می رود.
مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند.

دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم.
اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده.
ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم ...
باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی
روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی ...
اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده ...

با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد.
سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.

با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.
دکتر: هه ! شوخی کردم ... زنت همون اولش مُرد !!!!!

نوشته شده در چهارشنبه 89/6/31ساعت 10:55 صبح توسط نگین نظرات ( ) |

تورابادیگری دیدم که گرم گفت وگوبودی

                            بااوآهسته میرفتی سراپامحواوبودی

صدایت کردم برمن چوبیگانه نظرکردی

                           شکستی عهددیرین را گنه کردی..... گنه کردی

        

              *گناهت رانمی بخشم*

چه شبها راکه من تنها به یادتوسحرکردم

                            چه عمری راکه من بیهوده به پای توهدرکردم

توعمرم راهدر کردی   گنه کردی.....گنه کردی

 

            *گناهت را نمی بخشم*

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/31ساعت 10:42 صبح توسط نگین نظرات ( ) |

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند.
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود».
قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند.پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net


نوشته شده در شنبه 89/6/27ساعت 11:31 عصر توسط نگین نظرات ( ) |

می گویند:تاریخ مصرف جبهه و جنگ دیگرسپری شده است.

می گوییم:اتفاقاتاریخ مصرف صلح وآرامش درجهان سپری شده است.

می گویند:چراهرازچند گاهی تابوت های شهدا رادراین شهروآن شهرمی چرخانند.وتوی خیابان هاترافیک به راه می اندازند؟

می گوییم:میخواهیم آنهاراتشییع کنیم تاعافیت طلبان رابه یاد8 سال دفاع مقدس بیاندازیم.

می گویند:شماداغ مادران وخواهران شهداراتازه میکنید.

میگوییم:درعوض آنهادیگرچشم به راه شهیدشان نخواهند نشست.

می گویند:توی این تابوت ها چیزی نیست همه اینهاسیاه بازی است

میگوییم:خداوند چشمان شماراازدیدن آنهامحروم کرده است تقصیرما چیست؟

می گویند:شهیدگمنام دیگرچه صیغه ای است؟اصلاشهیدبه ماچه ربطی دارد؟

چرامی خواهیدشهدارادرمرکزشهربه خاک بسپارید.مگر وسط شهرهاقبرستان واینجورحرفهاست؟

میگوییم:رسول خدا(ص) برخی ازشهدای احدرادرقبرستان بقیع دفن نمود.قبرستان بقیع درقلب شهرمدینه است.بازهم دلیل بیاوریم؟

می گویند:جنگ دیگر تمام شده است ولمان کنید.

میگوییم:جنگ باشماکاری ندارد ازاول هم کاری نداشت.جنگ مردان خدارامیخواست که داوطلبانه خطرکردندورفتند.

می گویند:پس شماچرانمردید؟

میگوییم:قسمت نبودبامردان خداپروازکنیم.تقدیراین شد با امثال شما زمینگیرشویم.


نوشته شده در یکشنبه 89/6/21ساعت 6:15 عصر توسط نگین نظرات ( ) |

با سلام من فرشته هستم چون شما گناه کار هستید صداتون ضبط میشه بعدا برسی خواهد شد.

من :
نه تروخدا این بار هزارم دارم زنگ می زنم می دونید چقدر این خط شلوغه.


فرشته: باز هم یک گناه دیگه چرا دروغ میگی .تو اگر یک بار هم زنگ زده باشی مطمئن باش به مشکلت رسیدگی میشه اینجا با جاهای دیگه فرق میکنه. حالا پیغامتو بگو...


من
: خدایا امشب برای بار دوم اومدم تا بهت زنگ بزنم تا دویاره گرمی نگاهتو حس کنم ولی افسوس می خورم به خاطر این همه گناه و هرگزنمی تونم سرمو بالا بگیرم و به تو خیره بشم.


من:
دیشب هر چی زنگ می زدم کسی گوشی رو بر نمی داشت .حتما شمارمو دیدی و چون باهام قهربودی گوشی رو بر نمیداشتی.


من : خدایا مشکلاتم یکی دوتا نیست .میدونم خیلی بنده بدی برات بودم اما اما اما همیشه دوست داشتم.خدایا خدا خوشگلم هنوز نمیخوای گوشیو برداری ببین منم همون بنده ای که هرموقع کار خوبی می کردم منو به فرشته هات نشون می دادی.


من : خدایا تو گفتی صبوری کنم تحمل کنم مشکلاتم برطرف میشه منم یه کوچولو صبر کردم دیگه . حالا نمیشه اینبارم جوابمو بدی. خیلی محتاجما.


من
: واییی نکنه از دستم خسته شدی ؟ نکنه نمیخوای دیگه صدای منو بشنوی؟ نکنه به فرشته سفارش کردی هرموقع این شماره افتاد وصل نکنن . نکنه دیگه دوست نداری صدای منو بشنوی نکنه ...؟


من :


فرشته : اگر حرفتون با خدا تموم شده گوشیو قطع کنید یه بنده گناه کار دیگه پشت خطه.


من :خدایا خسته شدم پس این فرشته چی داره میگه اصلا مگه خودت نگفتی که با من بی واسطه حرف بزنید. پس این دیگه کیه مگه تو منشی داری ؟


فرشته : آقا موئدب باش چرا صداتو بردی بالا این حرفا چیه می زنی.


من :
خدایا بببخشید غلط کردم باور کن خسته شدم منظوری نداشتم . آخه تا خونت که خیلی راه و خیلی سخته تا اونجا بیام وگرنه من که از خدامه بیام اونجا . شماره موبایلتم که ندارم زنگ بزنم یا حداقل یه مسیج بدم دلم آروم بشه خدایا چرا جوابمو نمیدی.


فرشته : فرصت شما تموم شد فعلا خدا نگهدار.


من :
نه... صبر کن .. قطع نکن ... هنوز حرفم تموم نشده این تازه اولش بود.


بوق بوق بوق بوق ...


نوشته شده در پنج شنبه 89/6/11ساعت 6:58 عصر توسط نگین نظرات ( ) |

امشب که بلرزیددل وبغض وصدایت...........آرام روان گشت دلت سوی خدایت.........رفتی به در خانه آن قاضی حاجات.......یادآرمرا:ملتمس لطف ودعایت..!!


نوشته شده در پنج شنبه 89/6/11ساعت 3:51 عصر توسط نگین نظرات ( ) |

خصوصیات دخترها........
1- تا زبونشون باز میشه عوض مامان بابا میگن شوهر
2- حالشون از پسرا به هم میخوره ولی نمی دونم چرا 100 تا دوست پسر دارن
3-- نون شب ندارن بخورن ولی پول عمل دماغشونو ردیف میکنن
5- همه خوشکل و خوش هیکلن(خدایا منو بخاطر این دروغم ببخش)
6- از 7 تا 30 سالگی 320 تا دوست پسر داشتن که هیچ کدوم درکشون نکرده

خصوصیات پسرها............

1- خوشگل تر از خودشون نمی تونن ببینن.
2- 
هر روزی که باهاشون آشنا شی 3 روز بعد به طور اتفاقی تولدشونه.
3- دوست ندارن دم ویترینای مغازه ها وایسن که دوست دخترشون از چیزی خوشش بیاد مجبور شن پولاشونو خرج کنن.

4-
روز تولد دوست دختراشون یا مسافرتن یا ماموریت.
5- هر وقت دیر می کنن به جون مامانشون تو ترافیک بودن.
6- اگه راجع به سربازی یا دانشگاه ازشون بپرسی تب می کنن


نوشته شده در پنج شنبه 89/6/11ساعت 2:26 عصر توسط نگین نظرات ( ) |

   1   2      >

 Design By : Pichak