سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

روزهای دشواری را سرمیکنم.آنقدر ازاین وآن زخم خورده ام که...

اصلا یادم نمی آید چه زخم های عمیقی بودند.دلم برای کودکی های پاک،هفت

سالگی روشن،عروسکهای نجیب وخیره،خیره به من وکودکیم که با اشتیاق

عروسک حبابی ام را می خواباندم تنگ شده.اما حالا عروسکم را درپستو  گذاشتم،

بازی های مسخره باپسرهای همسایه،خاله بازی با الهه وزهراو فاطمه!دعوا

باعرفان ومحمد را درکو چه های نوجوانی گم کردم واکنون دچار جنون شده ام،

وانگار در دنیای کودکیم زیسته ام و زندگی میکنم.امروز آسمان تادلش خواست

بارید،ومن هم ازپشت پنجره کودکیم را دید میزدم،چقدر زیبا بود.وناگهان قلبم

ازشدت دور شدن ومحو شدن کودکیم تیرکشید.قلبم نگران  تپید وباتمام وجود پشت

پنجره خیال کودکیم را فریاد زدم،بطوریکه که تمام پرنده های درختان خیابان

ازصدای فریادم وحشت زده پر زدند!وتو ای کودک درونم اگر در رویاهایم ازشهر

کودکیم گذرکردی در گوش خدا نجوا کن!که من در غبار وسراب ها به دنبال خود

میگردم.ودر زیر سایه های بی باربیهودگی،دراین دنیای بی باوری به دنبال کودکیم

فقط قد کشیده ام!وهر روز ازبلند ترین ارتفاع پست سقوط میکنم!وپشت این گریه

های شبانه فقط سکوت میکنم!کودکیم رافریاد می زنم وخاطراتم رابا فندک دلتنگی

می سوزانم!

 


نوشته شده در جمعه 91/3/26ساعت 4:12 عصر توسط نگین نظرات ( ) |


 Design By : Pichak