سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

    ..به نام پیونددهنده ی قلب ها ..

 

 :)

 

زندگی رسم خوشایندیست

زندگی بال وپری دارد باوسعت مرگ

پرشی دارداندازه ی عشق


حلقه

 


حنای ِ  خاطراتت


دست ِ  دلم را رنگین می کند

 

حنا


زندگی چیزی نیست،که لب طاقچه ی عادت ازیاد من وتو برود


..

 

زندگی ضرب زمین درضربان دل ِ ماست ..


..

 

زندگی گل  به توان ِ ابدیت..


:)

 

 

 


پ.ن :

 

1395/1/12


پیوندمان مبارک :)


 


نوشته شده در چهارشنبه 95/1/18ساعت 9:48 عصر توسط نگین نظرات ( ) |

سلام روی صحبتم باشخص خاصی نیست .

وظیفه ی هرمسلمانیه امربه معروف ونهی ازمنکر درست!

ولی دیگرکاسه صبرم لبریزشده ازعشوی گرهایت بانو..

اندکی حیاکافی است..

من غیرت دارم نسبت به مردان زندگیم..

*****
سن بلوغ دختراوپسرا بدترین دورانه براشون مخصوصا پسرها.اونم با شرایط زمانه ما که همه بلوغ زودرس دارن

مواظب طرزپوشش جلوشون باشید ومواظب طرزصحبت کردنتون باشید.

مخصوصا خونه هایی که عیال وارهستندوجوان زیاد دارن.

خانم من گل من توپاک ترازاین حرفایی که بخوای ارایش کنی بیای جلوی مردنامحرم رژه بری وبگی :

مثل بابام میمونه وشوهرخالمه، شوهرخواهرم مثل داداشمه وازاین حرفا. گلم مردراهرکاری کنی مرداست نگاهش بهت خطابره تا اخرعمرت بایدجوابگوی نگاهش باشی،

بادیدنت دلش بلرزه باید منتظرپس لرزه های زندگیت باشی


نوشته شده در پنج شنبه 94/1/20ساعت 6:19 عصر توسط نگین نظرات ( ) |

یاحق

چادر نماز سپیدت را که گل های سرخ رنگ رز،

 آن ها را جلا بخشیده است سرت میکنی

سجاده ی سبز خوشرنگت را پهن میکنی

روبه قبله میاستی وقامت میبندی
 
"الله اکبر"

و..من

محو دیدن ِ صورتِ پراز مهرت می شوم

دودستم را ستون چانه ام میکنم ودر چشمانت سیر میکنم

رکوع وسجودت را با عشق نگاه میکنم

به قنوتت که میرسی چشمان ِ بلورینت مسخم میکند

دلم میلرزد

وقتی دانه های درشت تسبیح مابین انگشتانت میلغزد

لرزش دستانت

دردپاهایت

کم سو شدن ِ چشمانت

سردردهای ویرانگرت

تپش قلب پرفشارت

همه و همه ..دلم را میلرزاند

نمازت که تمام میشود

همانجا مینشینی وبازهم جوانک ِ خامت را نصیحت میکنی

ومن به خودم به کارهایم فکر میکنم

. . . .

گاهی درمقابل مشکلات دنیا که همانند طوفانی سهمگین است

می شوم بچه گنجشک کوچک وضعیفی.

جوجه ی کوچکی دریک آشیانه ی گرم کنج یک درخت بلند

که هرلحظه ممکن است به زمین پرتاب شود

اما

دعای خیرت درحقم مانع این اتفاق ِ شوم میشود

. . . .

گاهی هم منجلاب فساد همانند بادی تند می وزد

تند وتند و تند

می شوم نهال کوچکی  که تازه چند شکوفه ی سبز وصورتی داده است

باد می وزد و

وشکوفه های نرسیده م را باخود میبرد

نزدیک میشود که ریشه ام را ازجای بکند

ولی

دستان ِ پرمهروقدرتمندت مرا به آغوش میکشدومانع نابودی ام میشود

. . . .

میدانم

دوست نداری که بیدی بشم که با هر بادی بلرزم

یا..

شاخه ی نازکی باشم که بی بهانه بشکند

تو

میخواهی که کوه باشم

درخت ِ ریشه دار

دوست داری که قوی باشم

محکم

قدرتمند

همیشه از این بادها می وزد

ازاین طوفان های ویرانگر می آید

وسخنت با من این است

گلکم

استقامت..استقامت..

. . . .

مادرجان

گاهی از تو خجالت میکشم

از خودم هم بسیار

بس که شکستنی ونازک نارنجی شده ام

وای مادر

اگر مادر را خلق نمیکرد خدایم

تمام ِ دختران ِ عالم بی هم زبان می شدند

آخه دنیایی دارد هر دختری با مادرش

هرگلی با گلدانش

هرشاخه با باغبانش

. . .

چقدر دوست دارم

که چهار زانوبنشینم

وشانه را بدهم دستت

بروی پشت سرم

موهایم را نوازش کنی

وبعد دندانک های شانه را در موهایم فرو کنی

موهایم را تقسیم کنی وبرایم

  دانه دانه ببافی

. . .

مادرم چقدر دوست دارم

 دستانت را

خنده هایت را

اشکان ِ مظطربت را

وجودت را

. . . .

ممنون که مرا به دنیا آوردی

ممنون که مادرم هستی

ممنون که کنارمی

ممنون که پشتمی

ممنون که هستی

الهی که همیشه باشی مادرم

 


نوشته شده در چهارشنبه 93/12/27ساعت 1:14 صبح توسط نگین نظرات ( ) |


یا هو


امروز به هوای ِ کودکی هایم گریه کردم


دلم به اندازه ی هوای ِ بارانی گرفته است


سرم به اندازه ی ِ آسیاب ِ قدیمی گیج می رود


حوصله ام به قدر ِ تمام بی حوصله گی هایم سر رفته است


خسته ام به اندازه ی ِ زنگ های ورزشم


دلـَـم حسابی تکان میخواهد از نوع شدیدش


آنقدر شدید که تمام پایه هایش فروبریزدوازنو بسازمش


خسته ام از تکرار


تمام ِ بودنم بوی روزمرگی میدهد


دلم میخواهد خودم رابشویم وپهن کنم روی بند ِ وسط ِ حیاط


دستانم راقلاب کنم زیر سرم..وحرف بزنم با او...


رخ به رخ..چشم در چشم


مرد ِ مردونه..


چشانم میسوزد..نور ِ آفتاب زد چشمانم را


اشک میریزم وسرم را برمیگردانم


خجل میشوم..چه پر مدعا برایش خیرگی کردم..


از روی بند پایین می آیم


خودم را میبرم کناری وبغل میکنم و نازش میکنم


****


دلم یک دنیا تنهایی میخواهد بایک ذره بین در دست


میخواهم خودم را ریز ببینم و بررسی کنم


تا بفهمم


این من ِ بد ..


کی انقدربد شده است


کی انقدر سرکش و لجوج شده است


این من ِ بد..


کی انقدر خشن وحساس شده است


از کی انقدر دوست نداشتنی شده است


از کی دیگر مونس او نیست


یادش افتادم


رنگ ِ دلخوری درچشمانش مشهود بود


فریاد میزد


ولی او..فقط نگاهم کردو یک لبخند تلخ صورتش را پوشاند


وبی هیچ حرفی رفت...


ودرمقابل دیده گانم در امتداد ِ جاده ها گم شد


چقدر تلخ شده ام که دیگر این روزها شیرین َ م صدایم نمیکنید


دیگر برایم شعر نمیخواند


برایم حرف نمیزند


فقط سکوت چاشنی دیدارهایمان میشود


من ازاین بودن ِ تنها دل گیرم..


می آید


سر میزند


گل میگذارد


میرود


ومن مبهوت به او خیره میشوم


دیگر صدایم بالا نمیرود


دیگر اشک نمیریزم


دیگر الکی بهانه نمیگیرم


بازهم من هستم که قول میدهم


و او


فقط میرود


و من هنوز هم برایش قول میدهم


دق َم میدهد این ثانیه های عذاب آور


که باهر تیکش روزهای تکراری را یادم میندازد


روزهایی که پابه پایم آمدی


تحمل کردی


برایم شعرخواندی و گفتی


تو خوش اخلاق ترین زن ِ دنیایی ..


کی گفته توعصبی هسی ..


کی گفته حساسی ..


من همین تورو دوست دارم


و امروز


در هیاهوی چشمانت خستگی فریاد میزد وتوفقط لبخند مهمان لب هایت شد


چشمانم را میبندم


تصور ِلبخندت ته دل ِ یخ زده ام را آب کرد


چه رویای شیرینی ..لبخندت زنده ام کرد

خودت بودی چه میشد


یک لحظه حس میکنم به دنبال ِ چیزی کشیده میشوم


چشانم را که باز میکنم


تورا میبینم با دو ابروی گره خورده


که با حرص میگویی


هی من چیزی نمیگم توبشین فقط سکوت کن


هی من حرف نمیزنم توفقط سکوت کن


هی من نگات میکنم تو فقط اشک بریز


هی...


سنگی مزاحم پرتم میکند زمین


وتو


تمام وجودت میشود ترس


با عجله می آیی سراغم وبلندم میکنی


لباس هایم را میتکانی


ونگران میپرسی چیزیت که نشد خانومم


نگاهم میکنی


ومن مبهوت چشمانت شده ام


من به چی حقی اورا شکستم


چشمانش را خیس کردم


اذیت کردم و تنها گذاشتم


روزمرگی هایم به درک


خستگی هایم به کنار


من باتوخوب می شوم


من فقط به عشق این مرد زنده ام


دستانت را مقابل چشمانم تکان میدهی


از اوهام پرت میشوم بیرون


وباز گل ِ سرخ ِ رز


پیش کش ِ من میکنی


پ.ن :  دلم خسته بود همینجوری نوشتم..هیچ کس مجبورنیست بخونتش


نوشته شده در سه شنبه 93/12/19ساعت 3:23 صبح توسط نگین نظرات ( ) |

حالا من مانده ام وانتظاری بی پایان
خرابع ای از جنس تووروزهای این آبان
تصویریست از اظطراب یک دیوار

روز ،شب ،تنهایی است ویک خوار

کاغذ که میشودبا مضمونت

موهای سیاه تو وباز شعروافسونت

مکث می دهد تمام سراب ها را

تمام من وثانیه وافتاب ها را

حالا من مانده ام وعکسی که بر شیشه افتاده

اوکه بر آیینه ، آب !بر همیشه افتاده

التهابیست از روز وساعت رفتنت

تصویر درهم تو و، تونگاه اخرت

مرا به تیغ میکشد شب بد ِ نبودنت

شب سیاه ِ رفتنت ، تو ونگاه آخرت

مرا به باد میدهد  تجسم خیال ِ تو

تبسم نگاه تو،داشتن ِ محال ِ تو

.........

حالا من مانده ام وخورشیدی روبه افول

به یاد خاطراتمان ، بهانه های توقبول

صبور میشوم تورا ،تورا درانعکاس شب

شبی که بی قرار تو،زمزمه های من به تب

ثانیه عاجز میشود ،تورا به من نمیدهد

سکوت خانه میشکند،تورابه من نمیدهد

قطار تورسیده باز،باز دلم درهوای تو

مریم توخشکیده شد،خیره به ردپای ِتو..

حالا من مانده ام وساعت احمقانه ی تنهایی

ضجه های تلخ فراموشیت گه گاهی

به درک واصلم میکنند درلحظه

تیک تک ثانیه های زهر مزه

هوش را هوشیارت میکندسرزده

وباز آدمکی که از پشت کوه...


نوشته شده در پنج شنبه 93/11/23ساعت 5:16 عصر توسط نگین نظرات ( ) |


نازنینم سلام..

میدانم همیشه خط به خط حرف هایم را میخوانی وپیوسته مرور میکنی

مشتاقانه نظاره ام میکنی تاحقیقت کلامم راازبرق چشمانم دریابی

لبخندشیرینت رامهمان چشمانِ منتظرم میکنی

مهربانم

انگشتانم را میان انگشت هایت محبوس کن

اندکی فشارکافی است

تابدانم کنارم هستی..تنهایم نمیگذاری ..رهایم نمیکنی

بهترینم

من باشنیدن صدای تلخت،تلخ میشوم سردمیشوم ومیلرزم

پس عزیزکم بدان..

عطرِ شیرین ِ صدای گرمت تن یخ بسته ام را آب میکند

تک تک سلول های بدنم بودنت را بهانه میکنند

میدانی ؟

وقتی مهربان میشوی،شیرین هم میشوی؟

شیرین که میشوی میخندم..از ته ِ دل لبخند میزنم

پیش کش ِ تو..تمامی خنده هایم

میبینی گلم ساده است..

مهربان باشی لبخندکه سهل است

جــــان هم برایت میدهم

من خوشَـم به کمترین ها..کوچکترین ها

مثل:

یک روزِبااحساس،یک بستنی شکلاتی خوشمزه

یک نوازش از روی دلتنگی

یک کلام عاشقانه ی کوچک

ویا..یک جمله ی همیشه تکراری

دوستت دارم

نازنینم سلام

میبینی عزیزم ساده است..

روح ِ من نرم ترین وملایم ترین کلماتت رامیگیرد

ودرقلبم مامنی برایت میسازد

که هرگاه دلتنگ شدی ،خسته ازتکرار ودنیا شدی

ماوایی آرام وبی دغدغه باشد برای دلتنگی هایت

بیا..دستت رابده به من

قدم بگذاردرونش..منورش کن با ردِ پاهایت

میدانی زندگی من

توهرچه صبورترباشی من عاشق ترمیشوم برایت

********

من در دنیای زنانه ام میدانم که چگونه قلبت را بدست بیاورم

چگونه عشق بورزم

چگونه تورا غرق درعاشقانه هایم کنم

کافی است فقط تــو باشی

مرابخوانی ،صدایم کنی ،حسم کنی 

 تا شاه کلید تمامی این قفل هاشوی

******

خدایم مرا زن خلق کرد

تامتعهد باشم به همسرم، به زندگی ام ،به چراغ خانه ام

به امید ِ امیدهایت،به آرزوهایت

ای همدم محفل تنهایی من

ای نبض دقایق زندگی من

دنیای من با بودن ِ تــو به زنانگی اش می نازد

تو خود ِ معجزه ای برای زندگی من

دلتنگم آغوشت درمانم میشود

اشک میریزم شانه ات پناهم میشود

غـُر میزنم گله دارم گوش هایت مرهم میشود

تلخ میشوم کامم را با کلامی عاشقانه شیرین میکنی

میبینی چه ساده ام..

این ها برای من کافیست

تا کل ِ عشقم را نثارت کنم

من در پیچ وتاب زندگی مسیر صاف وهموار نمیخواهم

فقط تورامیخواهم

که باشی..اینجا..کنارم..

پابه پای من..دست به دست من قدم برداری 

تاهمه ی راه های دنیا برایم هموار شود

********

تمامی این هارابرایت نوشتم

تا دریک جمله بگویم:


"همسرم..همدم روزهای شیرینم سالگردازدواجمان مبارک"









نوشته شده در چهارشنبه 93/7/23ساعت 10:1 عصر توسط نگین نظرات ( ) |

وقتی تن نالان من را میان ازدحام چمن های باغ لا به لای گل های به خون نشسته پیدا کرد .

اوفرزندانش را به استقبال جسم بی روح من فرستاد.

تا با خیسی خود بدن بی جانم را تازه نگدارند وبه ان شوکی دهند شاید بازهم چشمانم رنگ دیگر دنیا راببیند.

ستارگان سوسو زنان کوره راهی را برای قدم های کسی که باید بیاید روشن کرده بودند.

ماه متفکر دست برچانه به جایگاه ابدی من خیره شده بود.

نهمه جارا سکوت وهم اوری فرا گرفته بود.

سکوت سکوت..

سکوت غریب وعجیبی سر تاسر باغ رااحاطه کرده بود.

بادها برای داغم زوزه میکشیدن ودر اغوش درختان میرفتنن.

درختان ناله کنان دستانشان رانوازش وار بر سر بادها میکشیدند.

کنجشکان سوزناک بر بلندای سروی رفته واواز غم سر میدادند..

از دل پروانه های زیباروی چه بگویم ک دیگرزین پس خون است..خون.کرم های شب تاب دیگر رمقی برای درخشیدن نداشتندوخاموش گوشه ای کز کرده بودند.

گل رز همجوارم که از غصه ی رفتنم درجا خشک شد وبانسیمی فروریخت..

خش خش ..خش خش

نسیم? وزید وبرگ های زرد رنگ راباخود جارو کردوکشاند..کشاند به سوی جسم بی جانم و وجودم راپوشاند

 

****

اندکی به خود نگریستم..چه رنگ پریده وزردبه نظر می امدم
از شادابی لحظآت پیشم دیگر خبری نبود..چه بی جان خندبده ام..ولی هنوزهم چشمانم منتظراست.هنوزهم امید دارم که میرسی..شاید دیرتر..من مینشینم ..تابیایی..
** **
خش خشخش خش
این بار کسی لگد میکند برگهای زرد را..اهسته قدم میزند..ترسی لبریز از وهم بدنش رابه لرزه می اندازد.
پروانه ها وگنجشک ها باپرهای خود..پیامی سراسرپریشانی به او میدهند.

قلبش تند تند میزندشتابان گام بر میدارد..و..به او میرسد..دوزانو مینشیند.پیکر بی جانش رابلند میکند..اورامیبوسد ومیبوید ...نازش میکند ولی..خورد میشود زیر انگشتانش..اشکی بر گونه اش میلغزدوباخود میگوید : این تاوان باغبانی است که گل باغش را یک روزبه حافظه ی خاموشی میسپارد..


پ.ن:فراموش شدن از جانب تو برای من..حتی ثانیه ای حکم مرگ گلی را داردکه درفراغ باغبانش پرپرشدورفت..باغبان زندگی من..دوستت دارم

 

 


نوشته شده در سه شنبه 93/6/4ساعت 5:54 صبح توسط نگین نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

 Design By : Pichak