دریچه ی خیال من
ثبت نام شروع شده بود.. نمیدانم نخل های بی سروغروب شلمچه راچشمان همیشه مشتاقم نظاره گر میشودیانه؟! "یا هو" بادلی آکنده از دردودلواپسی وحسرت از همجواری «ای شاه خراسان» به امید گوشه چشمی ازجانبت آه..یادش بخیرلحظه ای را که باچشمانی بلورین وارد خیابانت شدم بادلی لرزان به گنبد پراز برقت زل زدم وناله ای ازعمق دل سردادم چه حال غریبی بود لحظه ای که همراهمان خواند ودادزد آقا..قرارشاه وگداهست یادتان..؟! همان لحظه که دل زدم به نامتان... مشهــــد..حرم..ورودی باب الجوادتان.. آقا ..عجیب دلم گرفته برایتان .... . . . . . چه غریبانه دلهای عصیان گرمان رابه مشَبّکهای ضریحت گره زدیم سربه دیوارهای صحنت گذاشتیم وزانوی غم بغل گرفتیم اشکان بی ریایمان مانند جویباری زلال روان گشت برگونه هایمان آقا ..یادتان هست دست نوازش کشیدین برسرمان؟! چه خوب است ازدوازده گل ِ گلشن باغ هستی دردانه ی دل زهراخاک غریب کشورمان را خوشبوکرده است آقا ..یادتان هست از سردی دنیابه گرمای حرمت پناه آوردم ناباورانه به دستهای گره خورده به آسمانت نگاه کردم بغض کردم..همانجا نشستم وزار زدم که من هم لایق هم نشینی زائرانات بوده ام؟! یکی داد میزد..یکی جیغ.. یکی گریه میکرد..یکی ناله یکی برایت ازسوزدل شعرمیخواند..یکی دیگر زیارت نامه.. یکی هم مثل من فقط نگاهت میکرد یکی هم مثل من فقط بغض میکرد یکی هم مثل من فقط میگفت یاغریب الغربا ....... روز وداع راآقا هست یادتان ؟! همان لحظه که کفشانم را بر حیاطتت گذاشتم خم شدم بپوشمان که خانمی چادرم را کشید نذری حرمت راپیش کش رویم کرد آقا ..باب الرضا را چه؟! انتهای در..نزدیکترین دیوارراانتخاب کردم باچشمانی سرخ سرم را مهمان دیواری کردم دستم را روی سینه ام نهادم چشمانم طوفانی شد.. برای لحظه ای صاف صاف شد بعداز مدتی به شدت بارید بارید وباریدوبارید شکوه کرد.. آقا جان خیلی ها التماس دعا گفته بودن خیلی ها گفتن تا چشمت به گنبد افتاد دعاکن ماهم بیایم خیلی ها گفتن به آقا بگو به جدت قسم منونطلبی دیگه رومو برمیگردونم خیلی ها گفتن آقا فقط یه گوشه چشمی حالا..آقاجان.. باچه رویی بروم؟!؟..چه بگویم؟! دعوت نامه خواسته اند... ملتمسانه به ضریحت زل زدم سیلاب اشکانم را روان صحن وسرایت کردم دستم را روسینه ام گذاشتم ..تاکمرخم شدم دربرابرجلال وشکوه حرمت آقاجان...؟!..دلم به مستحبی خوش است که جوابش واجب است «السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا» شب چادر سیاهش را سر کشیده است حتی جلب توجه های اوهم برهم نزد سکوت شیرینش را این روزها،کلماتـــ کاش می دانستم در پی رفتن من غزل چشم تو را ... چه کسی می خواند؟ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نـــگـــین! پایان نوشت:او رفتــــــ...من مانده ام ومَـــنــــ خیلی سختــ ِ کـلافـ ه باشی تا دور هم جمع بشیم و بگیم و بخندیم و بی ریا و بی نیاز همدیگه رو دوست داشته باشیم.. چقد قشنگ بود قصه های مادر بزرگی که تمام حواستـــ رو فکر میکردی سنت باید برسه به سن مادربزرگت بگی یادش بخیر چه روزایی بود... کجایی مادربزرگ که ببینی چقد زود نوه هات به سن تو رسیدن! آینده چه میشود آیا من هم دلم برای کودکیم تنگ میـــشود؟! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن1: از خودم خسته شدم..ازتکراری بودن روزهام از بی حوصلگی هام.. اما انگاری من دارم جای زمان میگذرم آرام آرام از همه چیزو همه کســــ... کاست میخواند: همه جاپرازدود . " یا مرگ یا خمینی" ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ وبه دنبال فریادش..فریاد های خفته بیدار میشود " ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد" بعضی اوقاتت میشه درست مثل الان همینطورکه توافکارت سردرگمی . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ناخن های انگشتانم بال بال میزدند زیر دندان های حریصم
گوشه ی چادرم باحرص خودش رارها میکرد از اسارت مشتانم
فقط 10نفر دیگر ظرفیت داشتند
و مَنــ آخرین جامانده از این قافله
خودم را به زمین وآسمان میزدم
آخ اگر پُرشده باشد چه؟!؟!
فاطمه با چهره ای پژمرده بیرون آمد
حالت نگاهش غریب بود...
نی نی چشمانش میدرخشید
دستم را گرفت با بغض لبانش راگشود
رنگم پرید
ناخودآگاه اشکان لجوج سدچشمانم راشکستند
باناباوری سرم راتکان دادم
روی زانوانام نشستم
بابغض خفه ای گفتم :
فاطمه هیچی نگو..
نطلبیدن..نه؟!
فاطمه بغلم کرد
سرم را نوازش کرد..
کنار گوشم زمزمه ای کرد
آره لایق ندونستن نطلبیدنم...
جدایش کردم..
درسیاهی چشمانش غرق شدم
فاطمه چی؟جان زهرا..فقط یکبار دیگرجمله را بر لبانت جاری کن
نطلبیدنم؟!..تورا..؟!
باصدای مرتعش و
چانه ای لرزان
گفت:
آری..قرار شد تو جای من بروی چون باراولت بود..
اگررفتی...
"التـــماس دعا"
دستانش رابا بغض ازحصار انگشتانم جداکرد
وشتابان به جایی نامعلوم پرواز کرد
. . . . .
هنوزهم برایم گنگ است..
من...شلمچه؟
من...راهیان نور؟
من...شهدا؟
من...من...من...
آنقدردرخودم حل شدم که زمان را گم کردم
. . . . .
بوی دودِ اسفند
بچه ها ساک به دست
پشت هم قطار میشوند
یکی یکی قرآن روبوسیده
دوباره برمیگردن وباز میبوسن
اززیرسایه اش عبور میکنن
بایاد خدا وارد اتوبوس میشوند
مستقر میشوند
تابه میعادگاه عشاق سفرکنند
. . . . .
چفیه ام را سر میکنم
کش چادرم را تنظیم میکنم
پیشونی بندم را به رویش میبندم
کفشانم را میگذارم کناری
باسلام وارد میشوم
علمدار جلو..با گام های مشتاقش لرزان قدم برمیدارد
باصدای خسته اش
ناله کنان میخواند :
"این خاک ها ..شمیم سیب حرم داره...
دیگه دل من چی کم داره...
حــالا که با شهداست..."
چشمانت را هاله ای اشک احاطه میکند
هم نوا میشوی با صاحب صدا
. . . . .
یک گوشه ی دنج را پیدا میکنی
مینشینی روبه آب
آبی که گلبرگ هزارهاگل را درون خود پرپرکرده است
دعای توسلت رابازمیکنی
باانگشان ظریفت سرهای تیز سیم های خارداررانوازش میکنی
اشک های تب دارت گونه های سردت را به اتش میکشند
نمیدانم چرا سه راهی شهادت را که می نگرم
ناخودآگاه دلم برای مظلومیت همت ها پرمیکشد
چه غریبانه پرکشیدندوچه لجوجانه خونشان را فراموش کردیم
دلم میسوزدبرای تازه دامادهایی که بخاطرمن وامثال من عروس شهر خودرابه امانت
دست ما سپردند ...
درددارد..دیدن جای ِ پایشان درد دارد..
.....
نمیدانم امسال هم لیاقت لمس حضورشان را دارم یا نه؟!
نمیدانم امسال چشمان منتظرم به اروند آرمیده درخواب متوسل میشودیانه؟!
نمیدانم خاک های روانِ فکه برروی مژه گان خیسم مینشیند یا نه؟!
نمیدانم گام های لرزانم بازهم غربت خاک های طلاییه راحس میکند یانه؟!
نمیدانم ..نمیدانم..واژه هایاریم نمیکنند
قلمم خودش را به صفحه میکوبد ولی تلاشی برای نوشتن نمیکند
نــــــه...
شاید هم چیزی برای نوشتن ندارد
نمیدانم...
دلم کمی آرامش میخواهد
آرامشی باطعم خاکــــ
آرامشی با بوی گل
آرامشی با امواج همیشه خفته ی اروند
دلم تورا میخواد..لمس نگاهت را
پ.ن:پارسال بار اولم بود که قسمتم شد..امسال چی....
دعانوشت:توروخدا دعام کنید امسال هم قسمتم بشه:(
خواهرت به توپناه آوردم
به سوی منزلگه ات"خراسان"روانه شدم
ستاره ها سوسو زنان خودنمایی میکنن
آنقدر چشمک میزنند تادردل وسیع آسمان جایی پیدا کنند
ماه مغرورتر از همیشه اش متفکر به تاریکی بسترش زُل زده است
آسمان ساکت ساکت است
صاف صاف
بدون هیچ ابر تیره ای
عجب شب آرام ودل انگیزی است
آرامشش غیره منتظره اس
شاید هم آرامش قبل از طوفان است
. . . . .
کوچه های باریک وساکت
جوی های روان کنار خیابان
قوطی کوچکی خودش را به کناره های جوب میزند تا بشکند سکوت آرام خیابان را
درختـان سربه فلک کشیده پارک
همه وهمه را آرامش عجیبی احاطه کرده است
. . . . .
یک خانه بزرگ وقدیمی
یک حوضچه آبی وسط حیاط
رقص شیرین ماهی های سرخ ونارنجی
گلدان های گل بنفشه
دورتادورحوض کوچک حلقه زدند
تخت بزرگ فرش پیچ شده
هیبت عظیم سماور ذغالی
همه چیزبه طور شیرینی آرامش بخش است
. . . . .
رایحه ی خوش عطریاس
لبخند شیرینی رامهمان لبانت میکند
انار قرمز دانه دانه شده داخل کاسه بلورین
گل یاس های سپید روی کاسه آب
قرآن کوچک قدیمی
سجاده ی پهن شده ی گوشه اتاق
چثه ی ریزقشنگ وآسمانی مادربزرگ
تسبیح دانه درشتِ آبی
انگشتای لرزان مادر بزرگ ونوازش مهره های آبی
انگشتر عقیق وعینک ته اسکانی
آرامشِ چشمان مادرِ پیر
قلب نا آرامت را..که مثال گنجشکِ بی پناهی میزندبا لبخند شیرینش آرام میکند
میخندی
روی زانوانت مینشینی
دستان لرازنش رابرای به آغوش کشیدنت باز میکند
بی قراردرآغوشش غرق میشوی...حل میشوی
بوی تنش را به شامه ات میکشی
سرت را روی زانوانش میگذاری
دست نوازشش را روی سرت میکشید
از اعماق وجودت دعا میکنی آن لحظه ثابت بیاستدوتمام نشود
چشمانت گرم میشود
برای اولین بار با آرامش... بدون هیچ دغدغه ای به خواب میروی
من این آرامش رادوست دارم
سکوت یعنی این!
عجب شب شیرینی است..
ساکت
آرام
دل انگیز
. . . . .
نگین!
پ.ن:ندارد. ...
با ترس از حوالی خیالم میگذرند....
سرنوشت چه عجیب وبی مقدمه به هم گره میخورد
وچه عجیب تر وبی مقدمه تر همه چی تمام می شود
. . . .
سرم گیج می رود
دلم شور میزند
دستانم میلرزد
رخساره ام رنگ میبازد
چشمانم خاکستری میشود
مژگانم سقوط میکند
. . . .
دلم ضعف می رود
دیدم تورا..نه تورا
شبیهت را
آخ ..نمیدانی
سست شدم
لرزیدم
شکستم
همانجا باز عاشقت شدم
همانجا بازشده ام لیلی
ولی نه ..من مجنونم
باز هم یادم رفت
لیلی ات کَسِ دیگریست
. . . .
یادت هست؟!
لیلایت بودم!
شیرینت بودم!
عزیزت بودم!
یادت هست؟!
درچشمان وحشی ام
زُل زدی
بغض کردی
چانه ات لرزید
چشمانت باروتی شد
صدایت لرزید
ناله کردی
"بی تو نــیـــستـم"
یادت هست؟!!؟
به یاد داری ؟!
رنگ باختم
قــلـبـمـ
ریخت
بغض کردم
لرزیدم
جان کندم وگفتم:
"مــنــ هم"
آری!
مـــنـــ یادم هست!
توچی؟!؟!
. . . .
روز وداع را
یادت هست ؟!
مَنــــ
بغض کردم
نگاه کردی
اشکم ریخت
پوزخند
باریدم
ر ف ت ی
ر ف ت ی
ر ف ت ی
زنوانام خم شد
کمرم شکست
جان دادم
سوختم که
دیدی ورفتی..
. . . .
هی ر ا ه بری..بشینی ...پاشی
آخـــرشــمــــ...
از بی حوصلگی وسط اتاقت ولـوشی
و
انگشتای شصتت از دَوَ ران سرگیجه بگیرن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خیلی سختـــِ دلت گرفته باشه
هجوم ببری رودفترتـــ..خودکارتو دست بگیری
تا،بخوای بنویسی :
ــــ کلمات بازیت بدهند
و
حروف زیر انگشـتـانت لیـــز بخورند
لحظات کش بیایند..و دیـــوارها..
خودشون رو جلو بکشندوبخواهن خفه ات کنند
وهعی عقب عقب بری وبخوری به دیوارای پشت سرت
همونجابه «خـــــــودتـــ» فکرمیکنی
به این که این روزها چقدر تلخ شده ای
به اینکه...
هعی مجبور باشی لبخند بزنی وسر تکان بدی
حرفای قشنگ بزنی تاکسی به دردِدلت شک نکنه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چقدر وحشتناکــ ِ
که بوی روزمره گی بدی
و..همه چیز مثه غول قصه ها بزرگ شده باشد
حس کنی احساساتت وزن دارند
کلمات ِ دفترتـــ وزن دارند
وتوبه سنگینی یه کــــوه هستی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توافکارت غرقی..
همون لحظه صدای میگ میگ گوشیت بلندشه
به پیام روبه روت زُل بزنی:
"آجی دلم گرفته"
رومیزنی : reply
به صفحه سفید گوشیت نگاه کنی .
ندونی چی بنویسی!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرچی تلاش میکنی که غصه هاتوغرق کنی
نمیتونی
آخه همشون یادگرفتن شنا کنند
پکر به کشتی های معلق مونده رو دلت نگاه میکنی
یه لبخند تلخ میزنی...
میگی بیخیالش بزار زندگیشونو کنن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعضی وقتاهست که گذشته هات قلقلکت می دهند
دلت تنگ میشه واسه روزای خیلی دورت
انگاری برات همین دیروزبود ولی حس میکنی یه قرن گذشت ِ
گذشتِ روزایی که دلمون آرام و قرار نداشت
میبرد به دوران خیلی دور
تا بتونی حرف بزنی و
دلم میگیرفت وقتی فکر میکردم
نگین!
دلم کمی کوچک خنده میخواهد آنهم از ته دل
پ.ن2: میگویم زمان میگذرد و درست میشود،
یک میزتحریر...یک صندلی...
یک لیوان چای...چندتاشکلات....
یک واکمن...یک کاست.....
یک ورق سفید..یک خودکارلِکسی..
ا"بوی عیدی..بوی تنگ..بوی کاغذ رنگی"
خودکاربه دست.....مینویسم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرازصدا
پرازفریاد
پرازخواهش
پرازناله
پرازبغض
پرازحسرت
پراز آه یک مادر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسن.بیا اینجا بدو..زودباش
این یکی دیوارخالیه
زودباش بنویس تا نیومدن
وای صدای پا میاد..
داری چیکار میکنی پسر..سریع باش
اه لعنتیا...محمد ول کن فرار کن...
.
.
.
درحال دوییدن به انتهای کوچه که یکدفعه
.
.
ایســــــــــــــــــــــت
شلیکـــــــ ـــــــ رگبار گلوله
پاچیدن خون به دیوار
بالبخند رولب
بی صدا
چشم بستن
پریدن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ساعت 8:30..به وقت تهران
نیم ساعت دیگه حکومت نظامیه
نرگس چرا خبری از محمدم نیست؟
نکنه گرفتنش؟!
مادرِحسنم گفت خبری ازشون نداره
"وبی قرارانه تادرب حیاط قدم میزند"
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دل شوره امانش رابریده
مثال مرغ سرکنده بال بال میزند
یعنی تازه دامادش کجاست؟!
نرگس تازه عروس شهر
هعی دست پشت دست میمالد
مدام زیرلب ذکرپشت ذکر میگوید:
"فالله خیراًحافظا وهو الرحم الراحمین"
یک نگاهش به در است یک نگاه به تلفن!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شب است
ظلماتِ ظلمات
آسمان صاف صاف
ستاره ها سوسوزنان
جیرجیرکان شب زنده دارترازهرشب
پشت هرپنجره ای چشم انتظار
خیره به آسمان
مادرها
فرزندها
همسرها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صدای شلیک
صدای انفجار
هوای آلوده
دود...خاک
فریاد یا حسینا
مشت های گره کرده
فریادهای مقتدرانه ی :
"الله اکبر"
پرتاب سنگ هاوآتش ها
وسیل آب شعارها:
" از جان خود گذشتیم" " با خون خود نوشتیم"
جوانی نالان بادستانی گلگون
دربرابرتفنگ دژخیمان
سینه سپرکرد
بافریادی دل خراش روبه باران گلوله
فریاد برآورد
باغیرت وحرص
باخشم با بغض
فریاد میزد :
" می کشم، می کشم آنکه برادرم کشت"
وبه یاری اش میشتابند
صدای گلوله رژیم خفه میشود
میان درددل های ملت یکصدا
فریاد میزنند:
" وای اگر خمینی حکم جهادم دهد"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
"شـــــــــــاه رفتــــــــــــ"
مردم به خیابانهاریختن
سوت...کف
هلهله....جیغ
صلوات..
شیرینی پخش میکنن
شعرمیخوانند
.
.
.
سرنگون میکنن بت بزرگ ایران را
شاه سقـــــــوط کرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهمن 57
امـــــــام....بهشت زهرا
قبرهای شهدا
همدردی امام با خانواده شهدا
انبوه مردم
سخن امام :
"من به پشتوانه ی این ملت دولت تعیین میکنم
من به پشتوانه این ملت تودهن آمریکا میزنم"
بازهم ســـــــــوت وکـــــــــف
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انتخابات:
صف های قد کشیده ملت پشت صندوق های رای
"آری"
بر
"جمهوری اسلامی"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بازهم فریاد دلاور مردان:
نه سازش سیاسی، نه قانون اساسی،
به گفته خمینی جمهوری اسلامی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک سال بعد:
اولین موشک صدام
قتل عام مردم
جبهه های نبرد حق علیه باطل
شهادت جوان ها
امام فرموده بودن:
امیدمن به شما دبستانی هاست
تاسال1368
همه ی دبستانی ها قدکشیدن
مثل یک شاخه گل
همشون نشکفته پرپرشدن
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شنوندگان عزیز توجه فرمایید:
خرمشهر شهر خون وقیام
آزاد شد
اولین آزادی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خرداد1368
امام مهربانی هاپرزدورفت
یابقول گوینده رادیووتلوزیون
روح بلند پیشوای مسلمین جهان
امام خمینی
"به ملکوت اعلا پیوست"
ملت ایران سه پوش پدر خود
سیه پوش بت شکن جهان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
34 سال بعد
نسل دیروزهمه پرزدندو رفتند
مامانده ایم نسل امروز
مامانده ایم وولایت فقیه
آیامی مانیم واین شعار رابر دهان دشمن میزنیم
"مااهل کوفه نیستیم علی تنها بماند"
یابه دخالت های بیجایشان دامن میزنیم؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دستم را پیشت رویت دراز میکنم
نسل امروز :
انتخاب با توست
والسلام
نگین
بهمن
1391
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن:باشدک بماند یادگاری آن هم درگوشه ای از دفتر انقلاب...
پ.ن 2:همیشه هرسال این موقه روزنامه دیواری
واسه مدرسه درست میکردم
امسال برای وبلاگم درست کردم!
خوابت نمیبره ودرون جات هی غلط میزنی
هی تکون میخوری..
هی باافکار بچه گانه ات کلنجار میری
تودنیای عجیب وغریب خودت که فقط
شبهامیتونی برای خودت درست کنی
غرق میشی وزل میزنی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زل میزنی به همه ی بایدهاونباید های زندگیت
زل میزنی به انفاق های مبهم زندگیت
به تصویر خودت که مثل حباب میمونه
به اون چیزهایی که مورچه سمج توی نمکدون متوجه ش میشه
ولی ..ولی ..تـــــوا حواس پرت ....نع!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میشینی رو تختت
سرت رو حول یک محور 180 درجه میچرخونی
برق از سرت میپره وسوت بلندی میزنی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انقدردوروبرت شلوغه که مطمئنی
اگه همین الان از خودت واتاقت عکس بگیری
سوژه ی ناب روزنامه ها میشود
.
.
.
تــَــق ...عکستو میچسبونن صفحه اول روزنامه ها
بالای عکستم بایه فونت ِ مناسب
درشـــــت تیتر میزنن:
خبر فوری..خبرفوری...
"شلخته ترین جوان کره ی ِ زمین یافت شد"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینجاست که تو میمونی واین همه معروفیت
باخودتم فکر میکنی که حتما الان باید ..
عینک آفتابی بزنی و بری بیرون
هنگامی ام که داری ازبین جمعیت ِ کثیر رد میشوی
یکی از همون بچه سرتق های فوضول
میشناستت وداااااااد میزنه
"ایناهاش...خودشه ..خودشه"
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توام که جوّ زده...
یقه ی پالتوی مشکیت رو بیشتر به سمتِ بالا میدی
وگوشه ی کلاهت رو با دستِ راستت میگیری
وبا گام های بلند وسریع از این مهلکه فانتزی که درست کردی دور میشی
زیاد دور از ذهن نیست!
بعدش اینکه...
بعداز این گریز توهمی فشارت بیافته
وآب طالبی روپوشی باشه برای تلقین های الکی وآبکیت
.
.
.
این روزها همه چیز میتونه اتفاق بیافته!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همینطور که داشتم دستم رو به عنوان سمبل افتخار
میبردم بالای سرم و
طرفدارام داد میزنن :
شلخته...شلخته ...
احساس کردم که گُــُـرومپ از جایی پرت شدم پایین
همینطور که غرولند کنان داشتم چشامو باز میکردم
دیدم که بعـــــــله .....وسط اتاق تشریف دارم واز تخت پرت شدم پایین!
واین بود اولین سقوط من!!!!!!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از این دنیایی که همه اش بر پایه از نظم وترتیبه
من..من فقط مــــرور را یادگرفتن
مرور همه چیز...
مرور ردپاهایی که روقلبم یادگاری مونده
مروراین دفترچه ی 40 برگ زندگیم
مرور شعرهای خوانده شده...ومرور:
"من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم "..یا..
مرور سردرگمی این روزها..
مرور سقوط های پی درپی
.
.
.
و نوشتن صعودی تازه...
و
پرواز به دوردست ها!
نگین
12/11/1391
پ.ن1:شلختگیم دردسر داره...
پ.ن2:هیچ وقت سقوط راپایان زندگیت ندان..درپس هر سقوط صعودی پیداست!
Design By : Pichak |