سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

یک ماه گذشت..

با تمام خوبی ها وبدی هایش گذشت

بازهم شب شد و من و شب بیداری هایم

بازهم شب شد و من و افکار پریشانم

بازهم شب شد و فکرو یاد ِ تو..

. . . . . .

یک ماه پیش

درست نشسته بودم پای سفر ه ی عقد

کنار ِ مردی که قرار است بشود سایه ی سرم

کنار ِ مردی که..شاید..شاید پُرکند خلاء نبودنت را

آخ..

که چقدر به خاطرِ نبود ِ ت حرف شنیده بودم

گریه ام گرفته بود

مدام قهر میکردم

بهانه ات را میگرفتم

دست به دامن خدا ..

مدام التماس میکردم


که شاید ..بیایی..

آرزوی محال که گفتنی نبود..

آری

عاقد خطبه را میخواند ومن..

اشک ریزان به جای ِ همیشه خالی ات می نگریستم


دستان ِ مرتعشم را مدام درهم میفشردم

تا..

تا مهار کنم این بغض ِ سر بسته را

در دلم مدام خودم را دلداری میدادم

که اگر بفهمد چیزی نمیشود که..

شاید پباشدلبخند پر مهرش را به روی ِ پریشانت..

شاید هم بکشد دستانش را روی سرت

ولی..

میدانستم که باوری است محال

خودم را دلداری میدادم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 هنگامی که عاقد خواند خطبه ی عقد را

شکستم

فروریختم

دستم را روی قلبم گذاشتم

بانام خدا و یاد ِ تــو


ولی به اذن دیگری

خودم را به دست تقدیر سپردم

با صدایی دورگه از بغض

صدای گفتن " بــــلــه"

میان سوت وهلهله ی اطرافیان

خفه شد..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

چرا همه داشتن یه جوری نگاهم میکردند

خیلی ترحم انگیز شده بودم؟

چرا مادرم سیلاب اشکانش روان بود

چرا دستان ِ سردم را سایه ی سرم به گرمی میفشرد

چرا همه اشک میرختن..

مگر عقد نبود..

مگرروز شادی من نبود

چرا همه یک جور خاصی نگاهم میکردند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

آخ..دِلــــــــــــــم ..

از چه بگویم برایت..؟

از تبریکِ نگفته ات؟

از نبوسیدن سرم؟

 از آرزوی نکرده ات؟

از حسرت ِ نداشته ات؟

از بی حسی ِ مطلقت؟

از تهدیدِ بی جایت؟

از چه بگویم..از چه..

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


کاسه صبرم آنقدر لبریز شد

تا ریخت..سرازیر شد از تنگی جا..

من هم انسانم..آن هم از نوع ِ ظریفش

چقدر تحمل..چقدر صبر..

آنقدر غصه خورده ام که اضافی اش

هرشب از گوشه ی پلکانم سرازیر میشود..

دلــــــــــم به اندازه ی فریاد های فرها گرفت است..

دلم برای بودنت..دوست داشتنت تنگ شده ..

پ.ن:فوت میکنم قاصدکان را تا شاید برسد به دست او ..تاشایدبرسدخبری زتـو..برای ِ دلم دعا کنید..

پ.ن2:مخاطب خیلی خاص..


نوشته شده در دوشنبه 92/8/27ساعت 11:51 عصر توسط نگین نظرات ( ) |

چشمانم میسوزداز شوری این اشکان ِ نالان

دیگر توان ِ التماس را ندارند چشمانِ تشنه ام

. . . . .


عکس بین الحرمینت را پیش رویم گذاشته ام

و

ساعت ها خیره شدم به پرچم سرخ یا حسین ــَ ت

دلم میگیرد

بغض میکنم

باچشمانی نمناک باز به حرمت نگاه میکنم

مولایم..آقای ِ من


دلم برای ِ

مظلومیت چَشم ها

معصومیت نِگاه ها

عطش ِ گلوها

ترک ِ لب ها

سقای ِ بی دست

مشک های پرازخالی


عمودآهنین

کمرِ خم شده ات

علی ِ بی جانت

اصغر پَرپَرت

اسب ِ بی سوارت

آتش خیمه هایت

یتیمی کودکانت

اسرات عزیزانت

ناله های العطش

بدن های بی سر

نیزه های پُرسر

بدن های بی جان

سم ِ اسب ها

خارِ مغیلان

تازیانه

سه ساله

.

.

.

آتش میگیرد

آه..

دلم برایت میمرد

. . . .

 

دلم حرم میخواهد

آنهم از جنس ِ بهشت

. . . .

نالان نوشت 1:السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)

نالان نوشت 2:دلتون شکست ملتمسین دعا را فراموش نکنید





نوشته شده در دوشنبه 92/8/20ساعت 1:38 صبح توسط نگین نظرات ( ) |

چندوقتی هست که دل آسمان گرفته..

به آسمان که نگاه میکردی دلت ناخودآگاه میگرفت

و

بغض میکردی ..

زانوانت را بغل میگرفتی روبه آسمان خیره میشدی

سرت را تیکه میدادی به دیوار

هوارا به جان ودلت میکشیدی

به خودت میگفتی

گاهی وقت هادلت میخواهد در آن لحظه جایی باشی که امکانش نیست

مثلا جایی

میانه ی

بین الحرمین

پابرهنه

با حال پریشان

میان ازدحام وهمهه ی زائرها

یک گوشه دنجی وخلوتی را بیابی

و

به جای نگاه کردن به مغازه های اطراف

و

حرف زدن زائرها..وسفره های غذایشان

سفره ی دلت را باز کنی وتمام دارایی هایت

داشته هایت را

نه !

تمامی نداریت را

ترک های  وجودت را

شکسته های دلت را

قلب رنجور وخسته ات را

حال ِ زارت را

و

همه وهمه دردهایت را


دانه دانه

بچینی کنار یکدیگر

بلند بلند

اسمش را مهمان لب هایت کنی

بخوانی اش تا اجابتت کند

بخوانی اش تا بدانی که می آید

می آیدومهمان این این دل ِ وامانده وجامانده از همه جایت میشود

بخوانی اش وببینی نگاه مهربانش را..

نگاه ارامش را..

بخوانی اش تا نشانش دهی دانه دانه نداری هایت را..

نداشته هایت را..

بخوانی اش تا بیاید وبشود مرهم ِ

دل و روح و جانِ خسته ات

بخوانی اش تا نشانش دهی

تمام بی قراری ها وبی تاب وتوانیت را

بخوانی اش تا دست گرم وپرمهریتیم نوازش را بر سرت بکشد

بخوانی اش تا بیاید بخرد باگوشه چشمی تمام نداری ات را..



آقاجان؟!

بابی انت وامی !
 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 92/8/14ساعت 6:59 عصر توسط نگین نظرات ( ) |

چقدر هوای این روزهارا دوست دارم

من

و

تو

کنارهم

پابه پای هم

روی تن زردرنگ برگ های پاییزی

اهسته اهسته

قـــــــــــــدم برمیداریم

پاییز را دوست دارم

فصل زیبای خاطره هاست

و ...اما...

این پاییز را

بیشتر تر دوست میدارم

چون تورا..

وجودت را ..

کنارم حس میکنم

* * *

پاییز با توزیباتر میشود

وقتی باران میبارد

و تو..

دستت را چتر صورتم میکنی

وقتی از نوک موهایت ریزش باران را نگاه میکنم

غرق میشوم در وجودت..

* * *

پاییز با تومیشود فصل زیبای خاطره ها

میخواهم خاطره ای شوم در خاطرت

پاییز

فصل قتل عام برگ ها

فصل گریه ی اسمان

فصل غرش ابرها

فصل من

فصل او

فصل ِ ...

با توبهاری تر از بهار میشود..


پاییز من

در

تــــــــــــو

خلاصه میشود





نوشته شده در چهارشنبه 92/8/8ساعت 4:15 عصر توسط نگین نظرات ( ) |


 Design By : Pichak