وبلاگ :
دريچه ي خيال من
يادداشت :
شروع از پايان..
نظرات :
4
خصوصي ،
17
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
1
2
>
+
عروسي دل شکسته
ممنون از اينکه گذشتمو به داستان کشيدي!
اولش جالب ترهم ميشه.
پاسخ
سلاااااام عزيزززززززززم...خوش اومدي ..خواهش ميکنم دوس داشتم قصه ي زندگيتو...منتظرم ببينمت اولشو بهم بگي
+
immolate
يه حس آشفتگي داشت...اگه داستانت ادامه داره پس نظرات ما هم ادامع داره...:)
پاسخ
صاحب داستان که اشفته تر ازاين بود..اره ادامه دار اين آخرش بود ..شروعش مونده:)
+
~•~ فائزه ~•~
راستي؟
چه تلخ:((
پاسخ
اوهوم..ت ل خ
+
مهديه
چقده طولاني........................:)
پاسخ
:)..چه کنيم ديگه
+
immolate
نه اين گوسفندا از همين عکس کنار وبت اومدن بالاسرم....من ديگه خوابيم برد..خدافظ..
پاسخ
واااح..تلپاتي داري باهاشون:دي..خوب بخوابي:)
+
immolate
....
پاسخ
دور سر گوسفندات:دي
+
immolate
اي بابا...چرا همش دچار سو تفاوت ميشي:)))))....من در اين بازه زماني چشمانم باز نميشه فارغ از اين داستان و مطلب شوما....حالا اگه دوس داري بوخونمش يه جفت چوب کبريت بده...تا بذارم تو چشمام باز بمونه...بعد بوخونمش:))
پاسخ
نه حالا برو خفتن کن بعدا بيا بوخونش:دي خب همش ادمو سوء تفاوتي ميکني:دي
+
immolate
چقدر متن تو طولانيست...ومن چقـــــــــــــــــــــــــــــدر خوابم مي آيد....:)))....ان شاء الله عمري باقي موند ميام با چشماني باز و قلبي مطمئن ميخونمش:))...
راستش اومدم ببينم ...گفتي سرخورده شدي...خدانکرده محتاد نشده باشي...:)))))...
پاسخ
واح..يعني متنم انقد خواب آور بود؟!؟!..الان ديکگه بهم برخورد سرخورده شدم:(
+
شادي
بله .چون اينجا ديگه اخر خطه
از اشنايي وروزاي باهم بودنشون بنويس
پاسخ
خب بايد مفصل برام توضيح بده:)
+
زهرا
پاسخ
هان؟!
+
شادي
خيلي قشنگ نوشته بودي.نبايد دنبال اخرش باشي.اينجا همون اخرشه ديگه
برو سراغ شروعش!!!!
پاسخ
قربونت..شادي يعني تااينجا استپ کنم؟!اوهوم ايده خوبي بود شروع اولش..
+
غزل ِ صداقت
چه تلخ ِ اين جور قصه ها ...
پاسخ
تلخ درعين واقعي بودنشون..
+
وستا
تا اونجا که دقت کردم بنظرم همون يدانه بود ...
يني برا خودت اتفاق افتاده؟ يا آشنايي چيزي؟
پاسخ
يکي از دوستامه..متظرم ببينم آخرش چي ميشه
+
وستا
داستانت حقيقي بود يا خيالي؟؟؟
پاسخ
حقيقي..
1
2
>