سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

دویید رفت گوشه اتاق...نشست روی زمین..دستاشو گذاشت رو گوشش...

 

چشاشم بست...شروع کرد اشک ریختن...هرچی بیشتر دستاشو فشار

 

میداد..صداها بلند ترمیشد... با بغض بچه گونه اش مدام میگفت... مامانی

 

توروخدا باهاش حرف نزن...مامانی بیا ببین چه دختر خوبی شدم بیا توام

 

پیش من بشین...مامانی ببین گناه داری....ببین داره بینیت خون میاد...

 

بابایی چرا داد میزنی؟؟..مگه مامان صداتو نمیشنوه؟....

 

ئع..باباچرا دستات میلرزه....

 

دستاشو برداشت شروع کرد جیغ زدن...

 

انقد جیغ زد تا از حال رفت...

 

ولی صدای جیغش بین اونهمه صدا خفه شده بود...

 

همش میلرزید ..سردش نبود...لرزشش از ترس بود...از تنهایی بود...
.
.
.
.
.
.
در..تـــَـــــق بهم خورد....بابا رفت...چمدون به دست رفت....

مامان اومد بغلش کرد..دلداریش داد...مدام میگفت:..

 

عروسکم..قشنگم...مامان هنوز هست...نبینم یه وقت غصه بخوری...

 

نبینم چشای قشنگت بارونی شه...نبین...(صدای هق هقش بلند شد)...

 

.اولش مات نگاه کرد مامانشو...ولی بعد...بادستای کوچولوش اشکای

 

مامانشو پاک کرد گفت:ببخشیددیگه گریه نمیکنم...ببین چقد دختر

 

خوبیم....باپشت دستاش اشکاشو پاک کرد زل زد ب مامانش....
.
.
.
.
سرشو گذاشت رو متکا..چشاشو با ترس بست...

 

میترسید یبار دیگه چشاشو باز کنه بازم صدا بیاد...

از ترسش به خواب پناه برد...حالا هنوزم بعد از چند سال که گذشته وقتی

 

صدای بلند میشنوه به عادت بچگیاش میدوا گوشه اتاق دستاسشو میذاره رو

 

گوشش فقط اشک میریزه...

حالا اون لرزش بچگیاش ریخته تو دستاش....

 

سنی نداره ولی دستاش همش میلرزه....

...خیلی سخته از ترس به خواب پناه ببری....

یادمه یه روزی همون خانم کوچولوچادر نماز گل گلیشو سرش کردرفت

 

روبه خدا... دستاشو بردبالا دعا کرد وگفت:خداجونم میشه فقط یبار..

 

فقط یباردیگه بابام بیاد واسم قصه بگه؟

 

..قول میدم یه دونه نماز بخونم...
.
.
.
.

هنوز که هنوزه شب که میشه..میره کتاب داستانشو بر میداره میزاره کنار

 

تختش....ومنتظره ...منتظره...تا باباش بیاد براش قصه بخونه..
..
...
......
بغض نوشت:قدر داشته هاتو بدونید...خیلی ها هستن حاضرند دنیاشونو

 

بدن تا یه لحظه لبخند مادر پدرشونو ببینن..پس هیچ وقت با کاراتون

 

چشاشونو اشکی نکنید..!

 

 

 

حسرت نوشت:.......................................................

 


نوشته شده در دوشنبه 91/11/2ساعت 2:25 عصر توسط نگین نظرات ( ) |


 Design By : Pichak