اولين صفحه حکايت از رفتنت دارد به صفحات ديگر نگاه ميکنم،
تمام صفحات دفتر از نبودنت،
ازغم دوريت،
از چشم انتظاريم و از اميد به بازگشت ات پر کرده ام
تنها يک برگ سفيد باقي مانده است، برگي که براي آمدنت خالي گذاشته ام
خلي ديگه
آنقدر مي نويسم و مي نويسم تا خواب بر چشمهايم غالب شود
و شبيخون اين واگويه هاي غريب در من آرام گيرد
هرچند تا صبح کابوس ها تنهايم نميگذارند
به به:)
اصلا عالي:)