چرا هميشه آنقدر طولش مي دهم که دير مي شود
و موضوع اهميتش را از دست مي دهد.
با خاطري خسته از اغيار
و به فضل تو اميدوار
دست از غير تو شسته
و در انتظار رحمتت نشسته ام
بدهي ، کريمي
ندهي ، حکيمي
بخواني ، شاکرم
براني ، صابرم
الهي
احوالم
چنانست که مي داني
و اعمالم
چنين است که مي بيني
نه پاي گريز دارم
و نه زبان ستيز
يا ارحم الراحمين
تو را به حق امام مهدي(عج)
در اين شبي که قدر است
براي دوستانم
سعادت
و براي دشمنانم
هدايت
و براي خودم
شهادت
مي طلبم.
آمين يا رب العالمين.
نشسته ام گوشه ي ثانيه هايم به هياهوي مردم مينگرم...
من چرا ديگر هيچ التهابي ندارم!
من چرا هيچ هيجاني ندارم....
گاهي دردهايم نفوذ ميکنند به عمق وجودم....
گاهي دلم سفر ميخواد...سفر بدون بازگشت...