سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

رفتم تا گذر زمان نامت را

حضورت را

حس بودنت را

به حافظه ی همیشه خاموشم

به فراموشی بسپارد

اما

افسوس ... دریغ ...

که این ثانیه های وحشی مرا در ذهن تو به فراموشی ... به مرز دور دست ها فرستادند...

من فراموش شدم .. نه تو!

و من میدانم این خون دل خوردن هایم را

نه می دانی ... نه می خوانی ... نه میبینی ...

پس من دانسته دوستت داشتم نفهمیدی

و تو

ندانسته دلم را شکستی و فهمیدم ...

دلم به وسعت ندانسته هایت

نخواستن هایت

تنگ می شود ...

رفتنی ... ولی بدان

ندانسته عاشقت شدن و دانسته به تو نزدیک شدن

دلم را ذوب می کرد ...

رفتی ... و من ماندم و داغ این دل ...

رفتی و من ماندم و این عاشق پیشه هایت

رفتی ... ولی ...

رفتنت به سلامت باد ...

رفتی ... میروم به امید فردایی مینشینم که برگردی

هرچنر نمیدانی ...

و من این ندانستن هایت را هم دوست دارم ...

دلم از دست خیلی ها گرفته ...خیلی ها

میروم

تا شاید بعد ها خاطره ای شوم در خاطره هایت ...

پ.ن:

نیستم

حلال کنید ... تابعد

یاحق

 


نوشته شده در جمعه 92/5/11ساعت 11:37 عصر توسط نگین نظرات ( ) |


 Design By : Pichak