سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

روز غریبی است

چشمانم از سوزش نم اشکانم ملتهب شده اند

حنجره ام از حصار این بغض لعنتی به تنگ آمده است

دستانم از فشار مشت گره کرده ای که ساعت ها بر اثر حرص ناشی از عصبانیت بسته بود به لرزه افتاده است

احساس خفگی سرتاسر وجورم را احاطه کرده است

ساعت یک ظهر است

گرمی هوا کلافه ام کرده است

این کلید بازیگوش هم وقت بدی را برای شیطنت وبازیگوشی پیدا کرده است

دو طرف کیفم را میگیرم وتمام محتویاتش را روی سنگ فرش کوچه خالی میکنم

کلید را از هیاهی محتویات کیفِ وسطِ کوچه بیرون میکشم

درب باز شد

من هستم ویک ساختمان خلوت و ساکت

کفش هایم را پرت میکنم کناری

داخل اتاق می روم

سراغ کشوی همیشگی

بازهم مانند روزهای گذشته

سررسید مشکی ام را در میاورم وپرت میکنم وسط اتاق

سمت هما کشوی پر از آتو آشغالم می روم وباحرص بازش میکنم

وکل کشویم را میکشم بیرون

بی هدف محتویات داخلش را روی دل ِ فرش اتاقم خالی میکنم

اسپری ..شیشه ی خالی عطر..نوارچسب..خودکار مشکی

آشغال تراش ..سی دی ..فلش..جعبه ی مداد رنگی

هرچه هست پخش زمین می شود

یه فکری مانند رعد به مغزم خطور میکند

این که بنشینی روبه روی دیوار بامداد رنگی های رنگ پریده ات حرف بزنی

سررسید را برمیدارم ومیگذارم روبه رویم ..

صحفه ی اول بزرگ نوشته شده:

تقدیم به خودم :دی

دل نوشته های وبلاگی نگین خانوم

با آرامش ولی چانه ای لرزان

چشمانِ اشکی ..بادستانی مرتعش

برگه ی اول را پاره میکنم وجلوی رویم میگذارم

قطره اشکی بزرگ میلغزد روی گونه هایم

برگ دوم پاره شد..قطره بزرگتر شدوپایین لغزید

برگه سوم...برگه چهارم..

برگه ی سپید آخر ..آن هم پاره شد


 
قطرات اشکانم به هق هق بی صدایی تبدیل شده است

وسط همهمه ی کاغذ های بی جان ولی هوشیار سررسیدم نشسته ام

نم اشکانم روی هرورق یک یادگاری را گذاشته است

دستانم را محکم روی لب هایم گذاشته ام ومیفشارم تا خفه کنم

هق هق های سربه بیابان گذاشته ام را

صدای استاد بنان به گوشم می رسد

بااااااااااز ای الهه ی ناز..بادل من بساز...

نمیدانم برای چندمین بار بود که تکرار میشد ولی هرچه بود تا به الان متوجه ی

روشن بودن سی دی وخواندنش نشده بودم

وسط کاغذ ها دراز میکشم وسررسیدخالی از برگ را به آغوش میکشم

یک لحظه..

پشیمانی همه ی وجودم را به آتش میکشد

صدای بنان بلند می شود

بــــــااااز ای الهــه ی ناز ..

وصدای گریه ی من میان صدای او گم می شود

ومن برای الهه ی ناز از دست رفته ام به سوگ می نشینم

وحالا من مانده ام وجگر گوشه هایم

آرام آرام جمعشان میکنم ودر صندوقچه ی خاطراتم دفنشان میکنم


پ.ن: دلم ناخوش برای خوشی ناخوشی هایم دعا کنید ...

برای دلم دعــا کنید ..




نوشته شده در پنج شنبه 92/4/13ساعت 12:56 صبح توسط نگین نظرات ( ) |


 Design By : Pichak