سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

دلم میخواهدهمانند مادری دلسوز دست خود ِساکتم را بگیرم

بابغض وحرص به دنبالِ خودم بکشانم وعتاب آلود بر زمینش نهم..

وخودِ ساکتم بابغض لب بربچیندوبا چشمان ِ خاکستری


نگاه ِ وحشت زده اش راغرق نگاه سرکشم کند

ومن آرامتر از قبل ..

انگشت اشاره ام رابه نشانه ی تهدید بالابگیرم


وجلوی چشمانش همانند پاندول ساعت تکانش دهم..

 وبا فریاد کنترل شده ای حرفم رابه خودِساکتم بزنم که...


اگر یکبار دیگر گوشه ای کز کنی وآبغوره های

رسیده ونرسیده ات رابگیری ...


منـ میدانم وتــو....

وخودِ ساکتم ...

 بانگاهی تبدار چشمان طوفانیش را به نگاهِ آرام همچو ساحلم بدوزد


وباصدای ضیف وبغضی خفیف لب
بگشاید...

 ومشت های گره کرده اش را به سینه ی پراز دردم بکوبد وفریاد بزند

ومن اورا درآغوش همیشه آرامم بکشانم وسرش را برروی شانه ام بگذارم

دستم را بر روی موهای پریشانش بکشم...

 ودرآغوشم همانند گهواره ای تکانش دهم..


وزیر گوشش شعر های مادرانه بخوانم..

وخیسی وداغی اشکانش را برروی شانه ی خسته مادرانه ام حس کنم.

 وخودِ ساکتم به این فکر کند که آغوش مادرش امن ترین جای دنیاست.


نوشته شده در سه شنبه 91/12/1ساعت 1:23 صبح توسط نگین نظرات ( ) |


 Design By : Pichak