سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

اتاقی سرد و تاریک.

باابعادی سه در چهار.

دخترکی خمیده ومحزون.

 

باقدم هایی خسته ولرزان .

 

پله های نمناک زیرپایش رابه ناله درمی آورد.

 

..... مکثی کوتاه روی آخرین پله ......

 .

 .

 .

 

باچشمانی تب دار اطراف را از نظرمی  گذراند.

 

مضطربانه گوشه ی اتاق را می یابد .

 

برق خاص شیطنت برای یک لحظه چشمان بی فروغش را بلورین میکند.

 

...... لبخندی پراز کنایه ......

 

باگام هایی سست به خلوت خود پناه می برد.

 

لبخند عمیق می شود ......عمیق وعمیق تر...

 

حال ،سنگینی تنش را به دیوار تحمیل میکند.

 .

 .

 .

 

زانوان خسته اش را به آغوش میـــکـشـــــد.

 

فشار دوانگشت مرتعشش...همبازی شقیقه هایش میشود .

 

بازهم آن سردردهای لعنتی...امان دخترک را بریده است .

 

آه   ..   آه از نهادش برخاست.

 

.....بازهم هجوم خاطرات......

چشمان نمناکش را به آرامی روی هم نهاد.

 

بدون درنگ گشود پلک های خسته اش را...

 .

 .

 .

 

قطره اشک کوچکی در گوشه ی چشمان بغض آلود دخترک بازیگوشی میکرد.

 

تاب نیاورد..به ارامی روی گونه های دخترک سُر خورد.

 

منتظر تلنگر کوچکی بود.

 

تاناله ی بغضش را به فریادی از سکوت تبدیل کند

 

فریادی بی صدا حنجره اش را احاطه کرده بود.

 .

.

.

 

دیگر طاقت این همه فشار رانداشت.

 

تمام نیروی تحلیل رفته اش رااز گلوی به غم غلتیده اش رهاساخت.

 

فریـــــــــــــــــاد زد............

 

خــــــــــــدایاااااااااااااااااااااااااااااااااا

خودت گفتی :

 

لاتنقطوا من رحمة الله....

 

خــــــــــــدایاااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

ارحم عبدک الضَّعیف...

 

خدایا خودت یه عنایتی کن.

 

حال این دخترک رنجور به هق هق افتاده است.

 

نگین....

 

دخترک این قصه رو تولحظه های دل شکستگی تون دعاکنید.

 

 

 

 

 پ.ن1:شرح حال دیشب خودم..

پ.ن2:درسته تلخه ولی حقیقته زندگیم شده این چند روز...

پ.ن3:فقط واسه دلم دعا کنید...یخ زده:( 


نوشته شده در جمعه 91/6/3ساعت 4:44 عصر توسط نگین نظرات ( ) |


 Design By : Pichak