سفارش تبلیغ
صبا ویژن





























دریچه ی خیال من

امروز واژه هام با من بیگانه شده اند...

احساس غریبی وگنگی سرتاسر نوشته هامو گرفته...

هرچی به افکارم هجوم میارم تا بتونم این بغض لعنتی رو مهارکنم...

انگار نشدنیه...موفق نمیشم.....

دلم خیلی گرفته...هرکاری میکنم نمی تونم به واژه هام سروسامان بدم...

وقتی میام پشت سیستم میشینم ومیبینم که عکس گنبد قشنگ آقا روبه رومه

تمام روحمو بغض تسخیر میکنه...تاسرحد مرگ دلم میگیره.......

"یعنی واقعا لیاقت نداشتم که برم پابوسشون؟؟؟"

هرچی فکر میکنم به این نتیجه میرسم که درسته منه گناهکار روسیاهم پیششون ولی.....

ولی آقا هیچ وقت به روی زائراش نمیاره...هیچ وقت....

روسیاه تر از اون هستم که اقا بخواد به روم میاره....

ولی چرا دعوتشو پس گرفت؟ ؟ ؟

تقریبا یک هفته اس که فهمیدم اقا از خونه اش ردم کرده...بدجور داره خفه ام میکنه این بغض لعنتی....

مگه نمیگن:آقام مهمون نوازه؟......مگه نمیگن اقام اهو نوازه؟....

پس چرا اقاجان احساس غریبی میکنم..تو که ضامن اهو شدی...یعنی انقد بدم که ضمانت نمیکنی...؟

یعنی من اندازه اون اهو ام نیستم...؟

آقا جان یه رحمی کن...یه نظری.....به جوادت قسم دل شکسته ام تو بیا پناه من باش....

ادما بدجور دلمو شکستن....تو دیگه نشکن آقا جان....

جایی ندارم که برم شکایت کنم...فقط شما خواهرتون موندین برام....

هرروز به عشق این میرم حرم که خانم بی بی فاطمه معصومه به دل مهربون شما بندازه که یه بی پناه تشنه ی دعوت شماست...

که یه روسیاه اینجا...هزاران کیلومتر اینطرفتر داره واسه یه لحظه دیدن پنجره فولادت بال بال میزنه...

داره از عطش جون میده تا فقط با یه قطره از آب سقا خونه ات سیراب بشه....

آقا دلم تنگ شده واسه اون لحظه ای که تا چشمم به گنبد قشنگ طلات میافته ناخود اگاه تا کمر خم میشم ومیگم:


"السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا"

 

...

بغض نوشت:آقاجان دلم شکسته توروبه فاطمه ی زهرا قسمت میدم پناهم بده...:((

حسرت نوشت:آه...ای کاش ...ای ک ا ش فقط یه لحظه بتونم ضریح قشنگتو نگاه کنم...

پایان نوشت:توی لحظه های دل شکستگیتون دل شکسته هارم دعا کنید....

التماس دعا

یاحق


نوشته شده در سه شنبه 91/5/24ساعت 5:49 عصر توسط نگین نظرات ( ) |


 Design By : Pichak